سلنا سلنا ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

ماه خونه ما؛ سلنا

دوست خوبم سلام:)

  پنج شنبه رفتیم تولد شمیم ، خیلی به سلنا جونم خوش گذشت هرچند که سرما خورده بود ، ولی دوستش امیرحسین رو بعد مدتها دید و همدیگه رو بغل کردن و با هم رقصیدن و بهشون خوش گذشت .... یک کوچولو بداخلاق شدی ، امیدوارم زودی یادت بره و بشی همون ماهی کوچولو لطیف مامانی  وقی میخوای بخوابی میگی ، پشتم ....یعنی پشتم رو بزن تا خوابم ببره  یک عکس نونو تو خونه عمه بود، قل شما بود با چندین سال اختلاف سنی ، اسمش هم بود ستایش ، خیلی شبیه شما بود ، مخصوصا ابروهاش  کم کم مامانی داره مدل کیک تولدت رو انتخاب میکنه و به تصویب میرسونه  ...
15 شهريور 1393

موشا کو؟:)

اولین روزی که از تعطیلات اومدیم تهرون ، شهر رو پر کرده بودن از تبلیغات فیلم شهر موشها... من یکی از این تبلیغات های بزرگ رو که روی پل هوایی نصب بود بهش نشون دادم و آقا داستان شروع شد... وقتی رد شدیم پرسید : موشا کوووووووووووو؟ و این چالش همچنان ادامه دارد و سلن هلنم عاشق موشا شده  ...
11 شهريور 1393

دومین نمایش:)

دیروز که روز تولد بابایی هم بود با سلن جون و زن عمو و سینا رفتیم نمایش ماهی کوچولو که در فرهنگسرای نزدیک خونه برگزار میشد. کلی رقصید و شادی کرد بهش خوش گذشت ، بعدش هم پیاده برگشتیم خونه و تو راه البته واسه بابایی گل خریدیم و از بیرون شام گرفتیم و یک جشن سه نفره شکل گرفت.  امیدوارم که به شما خوش گذشته باشه ، مهربون و دوست مامانی  ...
11 شهريور 1393

بدون عنوان

داریم تمرین میکنیم که یک شعر جدید یاد بگیری ، این اولین شعری هست که مامانی تو شش سالگی تو کودکستان یاد گرفت ... پاییزه و پاییزه برگ درخت میریزه ....داری کم کم یاد میگری و نکته جالبش این هست که خودت رو هر شعری یک امضا برای اصیل شدن و شخصی کردن شعر واسه خودت میزاری .... تو این شعر هم به جای دسته دسته کلاغ ها میرن به سوی باغ ها میگی خونه  ...
10 شهريور 1393

بدون عنوان

سلن امروز چی خوردی ؟ هر روز بهم لیست میده : سوپ، پلو ، خورش؛ هلو ( حتی اگه گلابی هم واسش گذاشته باشم ) منم بر و بر نیگا میکنم ،  ولی باور ................نه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ...
10 شهريور 1393

بدون عنوان

دیروز رفتیم پارک  و بعدش خونه سینا ... چقدر دو نفری دل دادن  و قلوه گرفتن !!!! عزیزم گفتن و بوس کردن همدیگه ....نازی  راستی واسه مهد دخترم رفتیم دفترنقاشی، چسب اکلیلی، مداد رنگی دوازده رنگ ، پاستل خریدیم خوجل بودن  ولی عکس نگرفتم چون حس خوبی از بابت مهد گذاشتنت نداشتم ... ولی یک دمپایی خوجل خریدم اینم عکسش 
9 شهريور 1393